سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نی نی گولو

سلام عسلک مامان خوبی گلم؟

عسلم من و بابایی می خوایم چند روزی با مامان جونی و بابا جونی و دایی حمید بریم سفر می دونم دوست داشتی تو هم با ما باشی خوب گلکم ما هم دوست داشتیم شما هم با ما باشی ولی خوب این هم صلاح خداست ایشالا دفعه بعد شما هم با ما هم سفری.......دوست داشتنگل تقدیم شمابووووس

مواظب خودت باش همه زندگی من و بابا..


[ سه شنبه 90/4/21 ] [ 1:24 عصر ] [ سپیده ]
روزها چه کور و خاموش در گذرن 

 

و من بی آنکه بخواهم از پی این روزها میروم 

گوش کن خدا 

حتما صدای منو رو میشنوی 

آره خودشه اون منم که صدات میزنم 

اون منم که امروز تو رو قسم دادم به حرمت مادر بودن فاطمه ات

که لیاقت مادر شدن رو به من بدی البته هر وقت مصلحت بود 

خوب گوش کن خدا 

این صدای خسته ی منه 

گوش کن خدا از این گوشه ی دنیا خیلی ها صدات میزنن و تو بی صدا نگاه میکنی و .....

گوش کن خدا 

گوش کن 

گوش کن 

گوش کن 

گوش کن 




[ سه شنبه 90/4/21 ] [ 1:20 عصر ] [ سپیده ]

چه دلگیرند این دلتنگی ها

چه ابری و تیره است آسمان نا امیدی ها

چه بی پایان اند راه های نرفته 

و چه سردرگمند این روزهای بی تو .

در دلتنگی این راه های نرفته 

و در نا امیدی این روز های بی تو

 

شانه های صبور خداوند را برای گریه انتخاب خواهم کرد...

 


[ شنبه 90/4/18 ] [ 4:13 عصر ] [ سپیده ]

خداوندا: تقدیرم را زیبا بنویس،

کمکم کن آنچه را تو زود خواهی ،من دیر نخواهم

و آنچه را تو دیر خواهی، من زود نخواهم.

                                                       


[ پنج شنبه 90/4/16 ] [ 1:22 صبح ] [ سپیده ]

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خداهر بار به فرشتگان این گونه می گفت:می آید
من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد...
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
فرشتگان چشم به لبهایش دوختند
گنجشک هیچ نگفت و....
خدا لب به سخن گشود :بامن بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت:لانه کوچکی داشتم آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام تو همان را از من گرفتی.
این طوفان بی موقع چه بود؟؟؟؟؟؟چه می خواستی ؟لانه محقرم کجای دنیا رو گرفته بود؟و سنگینی بغضی راه کلامش بست....
سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت :ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشک خیره در خدایی خدا ماند بود.
خدا گفت :وچه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی!
اشک در دیدگاه گنجشک نشسته بود.
ناگاه چیزی درونش فروریخت , های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد...


[ چهارشنبه 90/4/8 ] [ 1:3 صبح ] [ سپیده ]

سلام سلام سلام هزار تا سلام به غنچه ناز مامان

 

امروز مامان خستس و حال نداره. پس ای غنچه قشنگ مادر کی جلوه می نمایی روی ماهت؟؟

گل تقدیم شما

گاهی گمان نمیکنی و میشود....          گاهی نمیشود که نمیشود.....

 گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است                     گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود


[ یکشنبه 90/4/5 ] [ 1:19 صبح ] [ سپیده ]

 

روزی لب ساحل بودم و منتظر خدا....؟
به انتظار نشسته بودم که خدا امد و با هم همقدم شدیم ردپای ما کنار ساحل نقش می بست..
مدت ها بود که هر روز لب ان ساحل با خدا قدم می زدم و به سرعت زمان را فراموش می کردم
چند سال به همین منوال گذشت و من به انتظار خدا بودم که چشمم به ردپای چندین ساله مان روی شن ها افتاد
با چشم ردپا را تعقیب کرده و سپس بلند شدم و رد پا را دنبال کردم همه جا ردپای من و خدا به چشم می خورد
ولی در مرحله ای فقط یک رد پا به جا مانده بود ...؟؟!!


خوب که فکر کردم دیدم این ردپا مال زمانی است که من دچار مشکلات فراوانی بودم...؟؟
ولی فقط یک ردپا به چشم می خورد یعنی خدا مرا در هنگام سختی ها تنها گذاشته بود..؟؟
بسیار ناراحت شدم و وقتی خدا امد مساله را با او در میان گذاشتم
خدا گفت بنده من در هنگام شادی ها با تو همراه بودم و شادی ات را افزون کردم..
اما در دوره های سختی بدین جهت فقط یک ردپا در ساحل می بینی چرا که در هنگام سختی ها من تورا به اغوش می گرفتم تا گزندی به تو نرسد
بسیار خجالتزده شدم و بار دیگر به عظمت خدا پی بردم....!!!

 

 

 

 


[ یکشنبه 90/4/5 ] [ 1:15 صبح ] [ سپیده ]
درباره وبلاگ

سپیده
سلام من و همسرم توی یکی از روزای گرم تابستون1389 پیوند داغو اتشینی همانند گرمای همون روزا را اغاز کردیم پیوندی با عظمت یعنی همون عشق و حالا روزها و هفتهارو به خوبی و خوشی پشت سر می زاریم هر روز بهتر از روز قبل و منتظر روزی هستیم که خدا یه فرشته اسمونی به ما هدیه بده و تصمیم داریم اینجا براش بنویسیم از تمام دلتنگیهایی که براش داریم تا یه روزی خودش با چشمهای قشنگش و زبون شیواش بخونه
آرشیو مطالب
امکانات وب