سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نی نی گولو

 

روزی لب ساحل بودم و منتظر خدا....؟
به انتظار نشسته بودم که خدا امد و با هم همقدم شدیم ردپای ما کنار ساحل نقش می بست..
مدت ها بود که هر روز لب ان ساحل با خدا قدم می زدم و به سرعت زمان را فراموش می کردم
چند سال به همین منوال گذشت و من به انتظار خدا بودم که چشمم به ردپای چندین ساله مان روی شن ها افتاد
با چشم ردپا را تعقیب کرده و سپس بلند شدم و رد پا را دنبال کردم همه جا ردپای من و خدا به چشم می خورد
ولی در مرحله ای فقط یک رد پا به جا مانده بود ...؟؟!!


خوب که فکر کردم دیدم این ردپا مال زمانی است که من دچار مشکلات فراوانی بودم...؟؟
ولی فقط یک ردپا به چشم می خورد یعنی خدا مرا در هنگام سختی ها تنها گذاشته بود..؟؟
بسیار ناراحت شدم و وقتی خدا امد مساله را با او در میان گذاشتم
خدا گفت بنده من در هنگام شادی ها با تو همراه بودم و شادی ات را افزون کردم..
اما در دوره های سختی بدین جهت فقط یک ردپا در ساحل می بینی چرا که در هنگام سختی ها من تورا به اغوش می گرفتم تا گزندی به تو نرسد
بسیار خجالتزده شدم و بار دیگر به عظمت خدا پی بردم....!!!

 

 

 

 


[ یکشنبه 90/4/5 ] [ 1:15 صبح ] [ سپیده ]
درباره وبلاگ

سپیده
سلام من و همسرم توی یکی از روزای گرم تابستون1389 پیوند داغو اتشینی همانند گرمای همون روزا را اغاز کردیم پیوندی با عظمت یعنی همون عشق و حالا روزها و هفتهارو به خوبی و خوشی پشت سر می زاریم هر روز بهتر از روز قبل و منتظر روزی هستیم که خدا یه فرشته اسمونی به ما هدیه بده و تصمیم داریم اینجا براش بنویسیم از تمام دلتنگیهایی که براش داریم تا یه روزی خودش با چشمهای قشنگش و زبون شیواش بخونه
آرشیو مطالب
امکانات وب