سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نی نی گولو
 

- هرگز زود قضاوت نکن پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب  دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.  پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت  عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.»  پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.  پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.  زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.  نمی خواهم دیر شود!  پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.  پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد!  حتی مرا هم نمی شناسد!  پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز  صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟  پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!

 


[ یکشنبه 90/5/2 ] [ 3:31 عصر ] [ سپیده ]
درباره وبلاگ

سپیده
سلام من و همسرم توی یکی از روزای گرم تابستون1389 پیوند داغو اتشینی همانند گرمای همون روزا را اغاز کردیم پیوندی با عظمت یعنی همون عشق و حالا روزها و هفتهارو به خوبی و خوشی پشت سر می زاریم هر روز بهتر از روز قبل و منتظر روزی هستیم که خدا یه فرشته اسمونی به ما هدیه بده و تصمیم داریم اینجا براش بنویسیم از تمام دلتنگیهایی که براش داریم تا یه روزی خودش با چشمهای قشنگش و زبون شیواش بخونه
آرشیو مطالب
امکانات وب